سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گل یاس

وصیت نامه شهید حاج حسین خرازی


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم انی اسئلک ان تملاء قلبی حبا لک و خشیه منک و تصدیقا بکتابک و ایمانا بک و خوفا منک و شوقا الیک یا ذالجلال والاکرام حبب الی لقائک واحبب لقائی واجعل لی فی لقائک الراحه والفرج والکرامه. (دعای ابوحمزه)

 قبلا چند کلمه ای به عنوان وصیت نوشته بودم و فکر می کنم تکمیلی،چند کلمه دیگر باید بنویسم.

  خدایا،غلط کردم،استغفرالله،خدایا امان،امان ازتاریکی وتنگی وفشارقبروسئوال

نکیرومنکردرروزمحشروقیامت.به فریادم برس،خدایا دلشکسته و مضطرم، صاحب پیروزی و موفقیت،ترا می دانم و بس،و برتو توکل دارم.خدایاتا زمان عملیات،فاصله ی زیادی نیست،خدایا به قول امام خمینی(تو فرمانده کل قوا هستی) خودت رزمندگانت را پیروزگردان،شرصدام کافررا ازسرمسلمین بکن خدایا،از مال دنیا،چیزی جز بدهکاری و گناه ندارم،خدایا،تو خود توبه ی مرا قبول کن و ازفیض عظمای شهادت،نصیب و بهره مندم ساز و از تو طلب مغفرت و عفو دارم.

 یا واسع المغفره یا من سبقت رحمه عن غضبه

از همسر خوب و ایثارگرم، کمال تشکر و سپاسگذاری را دارم انشاءالله که مرا می بخشی. الحمدالله خداوند لطف و کرم نموده،به سلامتی او را مهدی و یا زهرا اسم بگذار و ازخوراک وطعام حلال و طیب به او بخوران، و او را سرباز و طلبه امام زمان(عج)باربیاور و تربیت کن که این خود هدیه ایست به پیشگاه خداوند باری تعالی و وسیله کاهشی باشد ازعذاب قبر و آخرت و قیامت ما ، می دانم در امر بیت المال امانت دار خوبی نبودم و ممکن است زیاده روی کرده باشم،خلاصه برایم رد مظالم کنید و آمرزش بخواهید. والسلام  حسین خرازی

 انبار مهمات

 همه جا به هم ریخته بود.همه این طرف وآن طرف می دویدند یک جا بدجوری می سوخت.

گفت:(( برو اون جا))آنجا انبار مهمات بود، نمی خواستم بروم داشتم دور می زدم داد زد((نگه دار ببینم.))

برید پایین گفت:((تواگه می ترسی نیا))دوید سمت آتش. فشنگ ها می ترکیدند واز کنارگوشش ردمی شدند.

انگار نه انگار تخته ها را با همان یک دست گرفته بود می کشید، گفتم :وایسا خودم می آم.

گفت:بیا ببین زیر اینا کسی نیست؟!فکر کنم یه صدایی شنیدم.مجروح هارا یکی یکی تکیه می دادم به دیوار.

به من چپ چپ نگاه می کردند یکی شون گفت :کی گفته حاج حسین خرازی رو بیاری اینجا؟گفتم:حالا بیا درستش کن...

  اعتماد به مردم


سنندج تازه آزاد شده بود.هنوز امنیت نداشت.داشتیم می رفتیم باشگاه افسران


 یک نفر جلوی ماشین مان را گرفت.( آقا ! خانم من مریض است؛خیلی حالش بد است.خواهش می کنم)....

نگذاشت حرفش را تمام کند.سوار شو بریم! گفتم:حاجی منطقه نا امنه ، نباید به کسی اعتماد کرد!

گفت:نترس! دشمن ما ضد انقلاب بود که از شهر بیرون رفت.مردم با ما هستند.

همین اعتمادش به مردم بود که کردها آنقدر می خواستندش...

حاج احمد متوسلیان برگرفته شده از کتاب(خدمت از ماست)

 شادی ارواح مطهر شهدا صلوات